گزارشات و مطالب واحد:
السلام علیک یااباعبدالله الحسین علیه السلام
تاریخ انتشار: ۱۳۹۷/۰۷/۰۷
(سفير ایمان و رشادت)
هنگامى كه كاروان امام حسين علیه السلام در مسير خود به سوى كوفه به
منزلگاه حاجز رسيد، اين نامه را به مردم كوفه نوشت :به نام خداوند بخشنده و مهربان
...نامه مسلم بن عقيل به من رسيد و نوشته است شما با هماهنگى و راءى نيك در راه
يارى ما خاندان بوده و آماده مطالبه حق ما مى باشيد. از خداوند مى خواهم كه همه
آينده مرا به خير نموده و شما را موفق گرداند، خداوند بر همه شما ثواب و اجر بزرگ
عنايت فرمايد و من هم روز سه شنبه ، هشتم ذى حجه ، از مكه به سوى شما حركت كرده ام
، جلوتر سفير خودم را فرستادم ، با رسيدن نامه من به سرعت كارهاى خود را سر و سامان
دهيد و من به زودى وارد خواهم شد.
نامه را به قيس بن مسهر صيداوى داد و او را به
سوى كوفه فرستاد.
قيس با شتاب به سوى كوفه حركت نمود ولى در قادسيه حصين پسر
نمير - كه آن سامان را تحت كنترل داشت - او را دستگير كرد، خواست او را تفتيش كند
قيس نامه امام حسين را پاره كرد و پراكنده نمود. حصين او را نزد ابن زياد فرستاد.
وقتى كه قيس به نزد ابن زياد وارد شد. ابن زياد پرسيد: تو كيستى ؟
قيس پاسخ داد:من يكى از شيعيان اميرمؤ منان على علیه السلام و فرزندان او هستم .
ابن زياد: چرا نامه
را پاره كردى ؟
قيس: تا ندانى كه در نامه چه نوشته شده است .
ابن زياد: نامه
را چه كسى براى چه شخصى نوشته است ؟
قيس : نامه از امام حسين علیه السلام به جمعيتى از مردم كوفه بود
كه نام آنها را نمى دانم .
ابن زياد خشمگين شد و گفت : هرگز از تو دست برنمى
دارم مگر اين كه نام آنها را كه نامه برايشان فرستاده شده بگويى ، يا بالاى منبر
بروى و بر حسين و پدر و برادرش لعن بگويى و گرنه قطعه قطعه ات خواهم كرد.
قيس
گفت : نامهاى آنان را نخواهم گفت. ولى براى لعن كردن حاضرم .
قيس بالاى منبر رفت
، پس از حمد و ثنا و درود بر خاندان پيامبر و لعن بر ابن زياد و بنى اميه گفت :
مردم كوفه ! من سفير امام حسين علیه السلام به سوى شما هستم ، كاروان امام علیه السلام را در منزلگاه حاجز گذاشتم دعوت او را اجابت كنيد!
زياد
آنچنان غضبناك شد دستور داد قيس را بالاى دارالعماره برده و از همانجا به زمين
انداختند و استخوانهاى بدنش خورد شد. اندكى رمق داشت يكى از دژخيمان ابن زياد به
نام عبدالملك پسر عمير سرش را از بدن جدا كرد و بدين گونه قيس به شهادت
رسيد.
(بحار: ج 44، ص 371. به نقل
از داستانهاي بحارالانوار – ج4)